همیشه آرزو داشت که بسیار ثروتمند شود. سقف آرزوهای او این بود که مشهورترین، پولدارترین و ثروتمندترین باشد. در هر شغلی که وارد میشد تمایل جدی داشت که نفر اول باشد. اساساً از نفر دوم بودن بدش میآمد. وقتی که به عنوان اولین نفر ، قلهای از قلههای موفقیت را فتح میکرد احساس و غرور و افتخارش وصفناپذیر بود. آنقدر اشتیاق و آرزوی او برای ثروتمند شدن شدید بود که حاضر بود برای دستیابی به آن هر کاری انجام دهد. او شنیده بودکه برای موفقیت از جمله موفقیتهای مالی، باید بهای آن را پرداخت کند. او دریافته بودکه هر موفقیتی بهایی دارد و تا انسان حاضر به پرداخت آن نباشد نمیتواند موفق شود. او خود را آماده کرده بود که این بها را بپردازد. اما نکته اینجا بود که او نمیدانست بهای موفقیت واقعاً چقدر است و تا کجا و به چه میزان باید برای موفقیتش هزینه کند. با این همه او شروع کرد.ابتدا درست هزینه میکرد. برای موفقیتش، تنبلی، رفیقبازی و وقت تلف کردنهایش را کنار گذاشت. خودش را وادار میکرد پرتلاشتر و سختکوشتر باشد. بیشتر مطالعه میکرد و برای یادگیری بیشتر وقت میگذاشت.او تنبلی و بیهودگی را هزینه کرد و با همین پشتکار و تلاش و استفادهی درستی که از وقت خود کرد شغلی را که علاقه داشت برای خود تدارک دید و خیلی زود در آن پیشرفت کرد. هر هفته ثروت بیشتری را به سمت خود جذب میکرد. کار و کسبش روز بروز رونق میگرفت . تصمیم گرفت برای پیشرفت کاری اش بیشتر هزینه کند . او اینبارتصمیم گرفت از تفریحاتش بگذرد . با این عقیده که کار من تفریح من است با هیجان بیشتری به کسب و کارش هجوم آورد تا آنجا که حاضر نبود یک ساعت در هفته تفریح کند. از صبح تا شب میدوید و بنگاه اقتصادی خود را بزرگتر میکرد. سرعت موفقیتش فوقالعاده میشد. اکنون افراد زیادی زیردست او کار میکردند و شعبه ها و دفترهایی بود که یکی بعد از دیگری افتتاح میشد.احساس میکرد تمام دنیا به او روی آورده است . هرچه ثروتمندتر میشد اشتیاقش برای پولدار شدن بیشتر میشد. اکنون او چارهای نداشت مگر اینکه برای توسعهی شغلی و مالی خود بهای بیشتری بپردازد. بهای بعدی پدر و مادرش بود. او دیگر نمیتوانست همچون گذشته به پدر و مادرش سر بزند، کنار آنها بنشیند و یا کارهای آنها را انجام بدهد. غالبا از طریق موبایل هنگام رانندگی به آنها زنگ میزد و مناسبتهایی مانند عیدنوروز و روزمادر را به خانهشان میرفت. از لحاظ مالی همهجوره به آنها کمک میکرد ولی فرصت ملاقات و گفتگو را چندان نداشت. گاهی بغض مادر را که ناشی از کمتوجهیاش بود احساس میکرد ولی سعی میکرد صرفاً با خریدن و فرستادن یک هدیهی سنگین و یا وسیلهی ارزشمند برای خانه، آن را جبران کند. حالا دیگر پیشرفتش فوقالعاده شده بود. کسب و کارش اکنون تبدیل به یک برند مشهور شده بود. اگرچه بسیاری از کارهایش را مدیرانی که زیرنظر او کار میکردند اداره میکردند اما ساماندهی آنها و موقعیتهای تازهای که برایش پیش میآمد و البته ثروت هنگفتی را به دنبال خود داشت، وقت و انرژی بیشتری را از او میطلبید و او همچنان باید بهای بیشتری را میپرداخت . بهای بعدی خانوادهاش بود. او باید توجه به همسر و فرزندش را هزینه میکرد. سفرهای کاری متعدد و طولانی نمیگذاشت که با خانواده باشد. روزهایی هم که بود آنقدر از صبح تا شب جلسه پشت جلسه داشت که وقتی به خانه میرسید دیگر رمقی برای ارتباط و گفتگو نداشت. لطمههای عاطفی همسر و خلاءهای روحی فرزندش را میدید ولی ثروت آنقدر شیرین بود که نمیتوانست به خاطر خانواده از آن صرفنظر کند . با امکانات مالی فوق العادهای که در اختیار خانواده میگذاشت سعی داشت نبودن هایش را جبران کند . تجارت او اکنون از مرزهای ایران فراتر رفته بود تا آنجا که حالا برند او برای کشورهای همسایه کاملاً شناخته شده بود. روز به روز به قلهی آرزوهای خود نزدیکتر میشد اما باز هم باید هزینه میکرد . او کمکم اعتقادات دینی خود را هزینه کرد. احساس میکرد باورهای دینی و مذهبی که از کودکی و خانواده به همراه داشت دیگر دست و پاگیر او بودند. در واقع او حس میکرد با وجود این باورها نمیتوانست قلههای مورد نظرش را فتح کند.ضمن اینکه انجام برخی از تکلیف های دینی که ناشی از همان باورهای اعتقادی بود برایش سخت میامد و از نظر خیلی از افرادی که با آنها در تعامل بود مسخره و نشانه عقب ماندگی بود . ابتدا سعی میکرد باورهای دینیاش را ندیده بگیرد و بیاعتنایی کند. تا اینکه کمکم درصدد انکار آنها برآمد. بعد از این فکر میکرد که بار بزرگی را از دوشش برداشته است و برای سرعت گرفتن در اتوبان موفقیت و ثروتمندی بسیار سبکبال شده است . در این میان به تدریج خواسته یا نا خواسته وجدان و اخلاقش را نیز هزینه کرد. اگر فکر میکرد که برای فتح یکی از آن قلهها باید دروغ بگوید و یا کاری کند که بیش از آن، آن را درست نمیدانست اکنون دیگر دریغ نمیکرد و ........
حالا کهنسالیاش را تجربه میکرد. نفر اول شده بود. همه میخواستند با او ملاقات کنند .رسانهها برای مصاحبه با او و شنیدن رازهای موفقیت و پولدار شدنش با یکدیگر رقابت میکردند. اما نکتهی عجیب این بود که حالا حس خوبی نداشت. بیش از گذشته تنها بود. پدر و مادرش از دنیا رفته بودند. در هنگام فوت هر دوی آنها در ایران نبود و برای پیشبرد اهدافش به سفرهای خارجی رفته بود. یادآوری این موضوع اذیتش میکرد. همسرش از او جدا شده بود و با مردی که این اواخر به او اظهار علاقه کرده بود و عاشقش شده بود ازدواج کرده بود. فکر نمیکرد زنی که این همه برایش خرج کرده بود و داراریی های فراوانی را به نامش کرده بود روزی به او خیانت کند . تنها فرزندش نیز به خارج از کشور مهاجرت کرده بود. احساسش این بود که خیلی چیزها را از دست داده که ارزششان بسیار بیش از آن چیزی بود که در این سالها بدست آورده بود. هنوز طعم الکلی که در میهمانی دیشب با شرکای تجاریاش خورده بود را در دهانش احساس میکرد. احساس میکرد هویت، عقیده، اخلاق، خانواده و خیلی چیزهای دیگر را باخته است. دیگران او را خوشبختترین فرد میدیدند اما خودش احساس بدبختی و خسارت میکرد.اگر شما فردی هستید که تمایل به موفقیتهای شغلی، مالی و ... دارید باید بهای آن را پرداخت کنید. اما همین ابتدا برای خود معلوم کنید که بهای آن چقدر است؟ در واقع شما هر چیزی را که میخرید باید به اندازهای هزینه کنید که ارزشش را داشته باشد وگرنه حتماً بعدها احساس خسارت میکنید. برای خود معلوم کنید که چه چیزهایی از ثروت برایتان ارزشمندتر است. فهرستی از ارزشهای مهمتر از ثروت را برای خود تهیه کنید و قبل از حرکت برای پولدارشدن و مشهورشدن خود را متعهد کنید که تا آنجا برای موفقیتهای مالی خود انرژی و وقت بگذارید که آنها را از دست ندهید. در همان لحظهی اولی که احساس کردید موفقیت بیشتر شما، مستلزم این است که ارزشی مهمتر را نایده بگیرید و زیرپا بگذارید همان جا ترمز کنید. به خود تأکید کنید که آنچه میخواهم هزینه کنم ارزشش بیشتر از چیزی است که در قبال آن بدست میآورم. یادتان باشد همهی آنهایی که در مسیر موفقیتهای مادی خود، معنویت، اخلاق، انسانیت و ارزشهای انسانی را زیرپا میگذارند کسانی هستند که قبل از حرکت در بازار موفقیت قیمتها را نمیدانستهاند و خریدهای اشتباه کرده. اگر اکنون در میان راه هستید با خود فکر کنید که به چه کاری مشغولید؟بردن یا باختن؟ از خود بپرسید آیا برای دستیابی به موفقیت و ثروت، ارزشهایی همچون پاکی، صداقت، معنویت و انسانیت را زیر پا نگذاشتهام؟ و اگر در ارزیابی رفتار خودتان متوجه میشوید که از سر غفلت و کمتوجهی ارزش های مهمتری را نادیده گرفتهاید حتماً برای ادامهی مسیر و چگونگی حرکت تجدیدنظر کنید. به گونهای رفتار کنید که اگر در دوران سالمندیتان به سالهای عمرتان نگاه کردید احساس یک فرد برنده را داشته باشید. احساس کسی که وقتی به گذشتهی زندگیاش دقیق میشود میبیند که کاملاً درست هزینه کرده است و هرگز ارزش مهمتری را به خاطر دستیابی به ثروت از دست نداده است. انسانهای موفق واقعی کسانی هستند که ثروت را میخواهند اما نه به هر قیمتی.
|